دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
هم قد. (یادداشت مؤلف) : کنیزی را که هم بالای او بود به حسن و چابکی همتای اوبود. نظامی. چو قد ویس بت پیکرچنان شد که هم بالای سرو بوستان شد... فخرالدین اسعد. در بار می در پای او از دیده هم بالای او گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی. خاقانی. ، مناسب. جور. هم اندازه: شهنشاهی که درع شرع هم بالای او باشد قدردستی که فرق شرع نطع پای او باشد. خاقانی
هم قد. (یادداشت مؤلف) : کنیزی را که هم بالای او بود به حسن و چابکی همتای اوبود. نظامی. چو قد ویس بت پیکرچنان شد که هم بالای سرو بوستان شد... فخرالدین اسعد. دُر بار می در پای او از دیده هم بالای او گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی. خاقانی. ، مناسب. جور. هم اندازه: شهنشاهی که درع شرع هم بالای او باشد قدردستی که فرق شرع نطع پای او باشد. خاقانی
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش. خاقانی. ز تاریخ کهنسالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. کهن سالان این کشور که هستند مرا بر شقۀ این شغل بستند. نظامی. همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال. نظامی. کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب. سعدی (بوستان). شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پروردۀ پخته رای. سعدی (بوستان). ، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد: مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت. خاقانی. ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد. خاقانی. که می داند که این دیر کهن سال چه مدت دارد و چون بودش احوال. نظامی. فرودآمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال. نظامی. ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را. صائب
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش. خاقانی. ز تاریخ کهنسالان آن بوم مرا این گنجنامه گشت معلوم. نظامی. کهن سالان این کشور که هستند مرا بر شقۀ این شغل بستند. نظامی. همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال. نظامی. کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب. سعدی (بوستان). شنید این سخن مرد کارآزمای کهن سال و پروردۀ پخته رای. سعدی (بوستان). ، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد: مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت. خاقانی. ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال کش ز شب و روز حام و سام برآمد. خاقانی. که می داند که این دیر کهن سال چه مدت دارد و چون بودش احوال. نظامی. فرودآمد بدان دیر کهن سال بر آن آیین که باشد رسم ابدال. نظامی. ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را. صائب
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان سگونداست که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفۀ سگوند هستند و زمستانهابه قشلاق می روند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان سگونداست که در بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفۀ سگوند هستند و زمستانهابه قشلاق می روند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 33هزارگزی شمال خاوری بیرجند ناحیه ای است کوهستانی معتدل ودارای 35 تن سکنه میباشد، فارسی زبانند، از قنات مشروب میشود، محصولاتش: میوه، غلات و بادام است، اهالی به کشاورزی گذران میکنند، مزرعۀ کربلائی محمدبیک ساویه جزء همین ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 33هزارگزی شمال خاوری بیرجند ناحیه ای است کوهستانی معتدل ودارای 35 تن سکنه میباشد، فارسی زبانند، از قنات مشروب میشود، محصولاتش: میوه، غلات و بادام است، اهالی به کشاورزی گذران میکنند، مزرعۀ کربلائی محمدبیک ساویه جزء همین ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
بلندقامت: شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی. میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود. حافظ. جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی. حافظ
بلندقامت: شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی. میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود. حافظ. جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی. حافظ
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، سکنۀ آن 650 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، سکنۀ آن 650 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مرکز بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در 90 هزارگزی شمال باختری نیشابور بر سر راه شوسۀ عمومی سبزوار به مشهد و قوچان واقع است. این محل کوهستانی و معتدل است و 915 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، پنبه و میوه. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش اتومبیل رو است. در این آبادی اداره های دولتی بخشداری، ژاندارمری، پست و تلگراف، نمایندۀ آمار، دفتر ازدواج و طلاق و دبستان دولتی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکز بخش سرولایت شهرستان نیشابور که در 90 هزارگزی شمال باختری نیشابور بر سر راه شوسۀ عمومی سبزوار به مشهد و قوچان واقع است. این محل کوهستانی و معتدل است و 915 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، پنبه و میوه. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش اتومبیل رو است. در این آبادی اداره های دولتی بخشداری، ژاندارمری، پست و تلگراف، نمایندۀ آمار، دفتر ازدواج و طلاق و دبستان دولتی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش. شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش
شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش. شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش
دو یا چند تن که اقامت آنان مساوی باشد هم قد: وکواعب اترابا و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد، معادل برابر: اما چکنم که ایام مصابرت در درازی گویی از روز محشر زاده و اعوام مهارجت هم بالای ساق قیامت افتاده
دو یا چند تن که اقامت آنان مساوی باشد هم قد: وکواعب اترابا و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد، معادل برابر: اما چکنم که ایام مصابرت در درازی گویی از روز محشر زاده و اعوام مهارجت هم بالای ساق قیامت افتاده